گزارشی تکاندهنده: کومله گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد
آکام نیوز: در اوایل انقلاب اسلامی کومله غائله کردستان را از سنندج تا پاوه به راه انداخته بود. این فضا، همچنان در زمان جنگ هم ادامه داشت. در چنین شرایطی آقا مسعود همراه با دوستانش محمد فلاحی، علی رسولی و حسین خسروی که از قبل به عضویت سپاه شاهین شهر اصفهان در آمده بودند. بر اساس احساس دینی که به انقلاب داشتند، جبهه غرب کشور را انتخاب کردند.
به گزارش آکام نیوز، هنوز یک و ماه نیم از حضور آقا مسعود در آنجا نگذشته بود که کومله او را به طرز فجیعی به شهادت رساند. اشرف فراهانی خواهر شهیدان مسعود و اقدس فراهانی و دختر شهید عذرا سادات نورد در گفتوگویی، روایتی از زندگی مبارزاتی برادرش دارد که میخوانیم:
خانواده ما به خاطر شغل پدرم مجبور شد از تهران به خمین برود. چون پدرم کارمند دادگستری بود. در آن زمان اولین فرزند خانواده به دنیا آمده بود. منزلی که پدرم در خمین گرفت، دو خیابان با منزل پدری امام خمینی (ره) فاصله داشت. سه برادر و چهار خواهر بودیم و از آنجایی که هیچ آشنایی در خمین نداشتیم، بسیار بهم وابسته بودیم.
اعلامیههایی که در دل کوه پنهان بود
آقا مسعود در دوران نوجوانیاش که همزمان با ایام مبارزات انقلاب بود همراه با دوستانش اعلامیهها را در کوههای اطراف خمین پنهان و شبها در شهر پخش میکردند تا اینکه برای ادامه تحصیل در دبیرستان به تهران آمد. در مدرسهای در میدان خراسان مشغول تحصیل شد که بعد از شهادت آقا مسعود و دوستش اسم مدرسه را «دو شهید» گذاشتند.
آقا مسعود بچه قانع، صبور و در عین حال با شور و نشاط بود. کمک حال مادرم بود. به دیگران هم خیلی کمک میکرد. یک روز وقتی از مسجد به خانه آمد، دیدیم پابرهنه است. پرسیدیم: پس کفشهایت کو؟ گفت: یکی به کفشم نیاز داشت آمد، برداشت و رفت!
در اوایل انقلاب منافقین در خمین خیلی فعالیت داشتند. آقا مسعود به همراه دوستانش کمیتهای تشکیل میدهد و با کمک آنها ژاندارمری خمین را از دست منافقین نجات میدهد. او قبل از اینکه به منطقه اعزام شود، رفته بود خون داده بود. مادرم که دیده بود آقا مسعود رنگ به رخساره ندارد، کیفش را پر از پسته، گردو و گز کرد تا در بین راه بخورد. اما او در مسیر همه را میان دوستانش تقسیم کرد.
گوشت بدنش را بریدند
تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهینشهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کوملهها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کوملهها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کوملهها شد. خیلی او را شکنجه کردند، حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.
در آن زمان کومله اوج قساوت و خشونت را علیه پاسداران نشان میداد. به گونهای که برای شادباش به عروس و دامادهایشان، سر پاسداران را جلوی آنها میبریدند و پیکر شهدا را تحویل نمیدادند و موقعی هم که آقا مسعود به دست کومله افتاد و شهید شد، مادرم نذر کرد که حداقل جنازه برادرم را تحویل دهند که چند روز بعد یکی از دوستان برادرم به ما خبر داد که پیکر برادرم پیدا شده است. آقا مسعود در زمان شهادتش تنها ۱۹ سال داشت. زمانی که پیکر برادرم را برای دفن به خمین آوردند، به دلیل شدت جراحت فقط گذاشتند صورتش را ببینیم.
البته از آنهایی که همسرم پاسدار بود در خانه از جنایتهای کومله برایمان تعریف میکرد. خانوادهام هم از شرایط آنجا مطلع بودند. برادرم با آگاهی کامل قدم در این راه گذاشت. بعد از شهادت برادرم، هیچ کدام باور نمیکردیم او شهید شده است و صدای هر زنگی که میآمد فکر میکردیم آقا مسعود پشت در است. مادر و پدرم خیلی غصه خوردند. اما جلوی مردم ابراز ناراحتی نمیکردند. برادرم اولین شهید پاسدار خمین است و بعد از او شهدای دیگر خمین را کنار مزارش دفن کردند.
۷ سال بعد مادر و خواهرش شهید شدند
برادرم که در سال ۵۹ شهید شد. مادر و خواهرم هم ۷ سال بعد در خمین شهید شدند. رژیم بعث این شهر را به علت اینکه انتساب به امام داشت، زیاد بمباران میکرد، بارها دیوار صوتی خمین را شکسته بود و به همین دلیل جمعیت کمی در خمین مانده بودند تا اینکه در روز ۲۵ اسفند سال ۶۶ خانه پدریام با اصابت موشک با خاک یکسان شد و چیزی از خانه باقی نماند. حتی آلبوم خانوادگیمان هم از بین رفت و عکس زیادی از خواهر و برادر شهیدم و حتی مادرم ندارم.
اشرف فراهانی راز آرامشش را این گونه بیان میکند:
خواهرم اقدس مسئول بسیج خواهران خمین بود. آخرین بار به خاطر آموزش «ش. م. ر» به تهران آمد و بعد به خمین رفت و با نیروهای بسیجی همراه با مادرم و خواهرم الهام به مشهد رفتند. وقتی بعد از زیارت امام رضا (ع) به خمین بازگشتند در حال استراحت در منزل بودند که آن فاجعه رخ داد. اقدس در همان لحظه شهید شد و مادرم هم چند لحظه بعد به شهادت رسید. الهه هم مجروح و به بیمارستان منتقل شد. پدرم هم چند لحظه قبل از اصابت موشک برای خرید از منزل خارج شده بود.
نصب تابلوی پنج تن آل عبا برای پناهگاه
مادرم هر وقت وضعیت قرمز اعلام میشد، در گوشهای از خانه که تابلوی پنج تن آل عبا را نصب کرده بود، آنجا پناه میگرفت. پدرم با علم به این موضوع، با کمک بولدوزر و مردم خاک آن محل را کنار زد که با بدن بیجان مادرم و اقدس مواجه میشود. در آن زمان چون همسرم در شلمچه شیمیایی شده بود، من در تهران بودم. وقتی از رادیو شنیدم که خمین بمباران شده است، ناخودآگاه گفتم: آخ مادرم شهید شده، بعد شروع به گریه و شیون کردم که تلفن زنگ زد و گفتند: خانوادهام مجروح شدند. تا اینکه به خمین رفتم و خبر شهادت مادر و خواهرم را شنیدم.
من بعد از شهادت مادرم خیلی بیتاب بودم و گریه میکردم. دیگر از زندگی بریده بودم تا اینکه شبی خواب مادرم، مسعود و اقدس را دیدم. دیدم که در جای خیلی با صفایی هستند که درختان سرسبزی دارد که رودهایی که آب آن مثل شیر سفید بود، روان هستند. آرامش خاصی آنجا حاکم بود. مادرم رو به من کرد و گفت: چرا این قدر بیتابی میکنی! ببین! ما در جای خوبی هستیم. بعد از این خواب دیگر بیتابی نکردم. هر وقت هم دلم بگیرد، یاد این خواب میافتم و آرام میشوم.
درباره شهیدان
شهید مسعود ساروق فراهانی متولد اول آبان ماه سال ۴۰ است که در ۹ آذر ماه سال ۵۹ در کردستان به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای خمین قرار دارد.
شهید عذرا سادات نورد چهاردهم شهریور ۱۳۰۶ در محلات چشم به جهان گشود. پدرش سیدعلی و مادرش، مریم نام داشت. خانهدار بود. سال ۱۳۲۵ ازدواج کرد و صاحب ۳ پسر و ۴ دختر شد. روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد.
شهید اقدس ساروق فراهانی یکم مرداد ۱۳۴۳ در خمین چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کارمند دادسرا بود و مادرش، عذرا سادات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود و روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. مزار این مادر و دختر شهید در بهشت زهرای تهران، قطعه ۴۰، ردیف ۱۶ قرار دارد.